معنی ترتیزک بیابانی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ترتیزک. [ت َ زَ] (اِ مرکب) مخفف تره تیزک. (آنندراج).قسمی از بقولات خوردنی است که مزه اش تیزی کمی دارد، از این جهت به تره (سبزی) تیزک، نامیده شد و در اصفهان آن را شاهی گویند و در عربی جرجیر. این لفظ مخفف تیره تیزک است. (فرهنگ نظام). تره تیزک. جرجیر. (ناظم الاطباء). تره تندک. خردل بری. شاه تره. کوله تر. خصه تره. رشاد. و رجوع به تره تیزک و جرجیر شود:
سخن ترتیزک بستان فکر است
سخن طوطی ّ هندستان فکر است.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
بیابانی
بیابانی. (ص نسبی) بدوی و صحرایی. (ناظم الاطباء). بدوی. صحرایی. صحرانشین. (فرهنگ فارسی معین). بادی. (ترجمان القرآن):
کرد صحرانشین کوه نبرد
چون بیابانیان بیابان گرد.
نظامی.
|| وحشی و بی تربیت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
و غیوی برزدم چون شیر بر روباه در غانی.
ابوالعباس.
من که دیوی شدم بیابانی
چون کنم دعوی سلیمانی.
نظامی.
|| دراصطلاح نجوم، ستارگان ثابت یا بعضی از آنها. بیابانیات در کتاب «منتخب الموالید» احمدبن محمدبن عبدالجلیل سجزی نوزده ستاره ثبت شده ولی در رساله ٔ اصول القوانین و تحصیل القوانین لاستنباط الاحکام از همان مؤلف گوید که بیابانیات کواکب قدر اول و دوم و سوم منازل قمر است. (گاه شماری ص 335 متن و شرح از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بیابانیات، ستاره هایی که در غیر مدارآفتاب و ماه واقع شوند. (ناظم الاطباء). کواکب بیابانی. فرارون. (صحاح الفرس). ستاره: بیابانی ثابت. ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان رایعنی ایستاده. (التفهیم). ستاره ٔ بیابانی. ستارگان ایستاده: آنند که بر همه آسمان پراکنده اند. و دوری ایشان همیشه یکسان است... و بپارسی بیابان خوانند زیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر. (التفهیم). بطلمیوس اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو... حساب کواکب بیابانی برین کرده است. (مجمل التواریخ).
گوز بیابانی
گوز بیابانی. [گ َ / گُو زِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ضَبْر. (مهذب الاسماء). ضَبِر. جوز بری. رجوع به ضبر شود.
فرهنگ گیاهان
جرجیر، شاهی
واژه پیشنهادی
انداو
فرهنگ عمید
گویش مازندرانی
سبزی شاهی
فرهنگ فارسی هوشیار
صحرائی، صحرا نشینی
مترادف و متضاد زبان فارسی
صحرایی، کویری، ریگزاد،
(متضاد) دشتی، باغی، وحشی، غیراهلی، نامتمدن، بدوی، بیاباننشین، راننده برون شهری
معادل ابجد
1113